مولای من
چقدر لحظه ها را در انتظارت بنشینم
چقدر در این برهوت بی کسی در پی سرابی از وجودت حیران باشم
تا کی این چشمهای آلوده باید درحسرت دیدن نور وجودت بسوزند
دلم هوای نفسهایت را کرده
هر روز پیچ جاده را در انتظارت طی میکنم
تا شاید تنها یک اثر از تو یابم ولی چه کنم که هرچه میگردم کمتر می یابم
آقای من
تو را به نام مادرت
تو را به عطر نرگس های باغچه
قسمت میدهم
بیا و میزبان دلهایی باش که به یاد تو
وبرای از یاد نبردن عطر وجودت هر سال نرگس میخرند
مولای من بیا و این دل یخ زده را با حرارت وجودت زنده من
بیا که هنوز جمعه ها را برای دیدنت قسم میدهم
بیا و ما را در این انتظار نمیران......